رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

بدون عنوان

سلام به رهایی گل/اینروزا کمتر فرصت میکنم بیام وبنویسم/ظهرا که خسته میرسم خونه و پروژه های رها کلید میخوره ...... آشپزخونه شروع کاره:از لباسشویی و ماشین ظرفشویی و ماکروویو گرفته تا کشوهای میز توالت من ولوازمش و وجعبه طلا ورژ لبها و.....بعد این بازار شام رو بحال خودش میذاره میره سراغ اتاق خودش و همه کتابها وعروسکا وحیووناتش به نوبت میریزن پایین و..... چند روزیه که تشت حمام سیسمونیش رو برمیداره و عروسکاشو میریزه توش واونهارو میخوابونه/غذا میده و.... رها خانوم  بازی میکنه و بهم میریزه وکمی بعدش من مرتب میکنم و این روال ادامه داره .................تا اینکه ساعت بشه 22....23 وکم کم با دعا وختم وصلوات بخوابه! هم خودشو خسته میکنه وهم من...
24 آذر 1392

16 ماه شیرین

رهای عزیزم امروز 16 ماهه شدی/الهی قربونت بشم خیلی ماهی مامانی/عزیزم انشالا که هر روز که میگذره سالمتر,با نشاط تر و خوشحالتر و....باشی.  خدایا /مهربونم/ متشکرم که این نعمت بزرگ رو بهم دادی وامیدوارم شایسته باشم که از این هدیه باارزش بخوبی مراقبت کنم./ ...
9 آذر 1392

بدون عنوان

دخترک خوشگلم/جونم نفسم عمرم/تویی همه کسم عشقم.... دیروز صبح رفتیم اصفهان وقبل از خونه مامانجون اینا رفتیم مطب دکتر توفیقی که بابا ابی برنامه واکسیناسیون جوجه هاروبده/دکتر یه سگ داره بنام تانی که وقتی زنگ رو زد بابا شروع کرد به پارس کردن و.... رهایی ما چنان ذوقی کرده بود وناقلا هی بوق میزد که صدای تانی دربیاد... وبابا هم عجله کنه/وقتی بوق میزد تانی صداش میومد ورها به من نگاه میکرد ومیخندید ومیگفن مامااااااااااان....سگ! اینم چند تاعکس که از توی ماشین گرفتم:                         ...
9 آذر 1392

چند برگ رها

چند روز پیش فرصتی شد چرخی بزنم توی عکسهای رها وچند تاییش رو دوست داشتم بذارم اینجا که هرکدوم دلیلی داره:   با پستونک تاحالا عکس نگذاشته بودم/هرچند دارم ازش میگیرم        ژستش مثل وروجکهاییه که درحال توطئه اند!                            اولین باری که رها تمرین نشستن کرد(4ماهگی)                                   ...
6 آذر 1392

به بزرگواری خودت ببخش

عزیزم مامان تقریبا هر روز صبح با عذاب وجدان بیدار میشه!چرا که مجبوریم رها گلی رو ببریم خونه مادر جون بذلریم وبریم سر کار/همه جور تلاش واحتیاط میکنم که بیدار نشی وادامه خواب ناز صبحگاهیت رو بری اما گاها بیدار میشی وبا اخلاق خوبی که داری شروع به شیرین زبونی میکنی و.... راستی هوای بابا ابی رو خیلی داری/من وقتی چایی میریزم برای اینکه خدای نکرده نسوزی میذارم روی اپن و بابا هم در جریانه وخودش میره میخوره/اما تو وقتی منو درحال چایی خوردن میبینی فورا به بابا میگی بابا چایی/بخور!! عزیزترینم دیشب حسن (عروسکت)رو آوردی روی تخت ما گذاشتی وخودت غیبت زد /اومدم دیدم سر کشوی کمد خودت داری دنبال یه چیزی میگردی وبعدشم با خوشحالی پتوی نوزادیت رو آوردی وگفتی...
5 آذر 1392

گرمابخش خونه ما

رهای عزیزترینم /شیرین عسلم/نازنین ..... دیروز موهات رو که دوگوشی بستم پدرجون اینا کلی برات ذوق کردن ومادر گفتند بچه مو چشم نزنند!! دیشب خونه مادرجون موندیم,مادر فنجون چاییشون رو گذاشته بودند روی میز که رها گلی رفت وته مونده اش رو ریخت روی میز اما جالب  لاین بود که خودت فورا رفتی سرکشوی میز تلویزیون و دستمال مخصوص lcd رو آوردی وپاکش کردی ودوباره سرجاش گذاشتی وماهم همه برات دست زدیم وکلی تشویقت کردیم .عزیز دلم عاشق پتوت هستی وبدون اون نمیخوابی ,حسن(عروسکت)رو لالایی میکنی بخوابه وپتوی خودتم میاری میکشی روش/وقتی میری بغل پدر جون میگی نینی نینی یعنی حسن هم باید بیاد بغل پدرجون/به پدر جون خیلی وابسته ای/خیلی هم به حرفت گوش میکنندوبه دلت...
3 آذر 1392

بلبل !نه مرغ عشق ما

رها خانوم گل ما دیگه اونقدر با سرعت حرفای جدید میزنه که ما به ثبت و....حرفاش نمیرسیم.عزیزم این آخر هفته که اصفهان بودیم اسم دایی ونوید وبابا بزرگ و...همه رو میگفتی واز بس برات ذوق کردن وبوست کردن و....امروز خسته وکوفته خوابیدی. راستی چند تا عکس از محرم ومراسم خونه ننه و...   روز آخره ودرحال جمع کردن کتیبه ها وپرچم ها       نظارت کن جعبه دستگاه صوتی درست بسته شده باشه         رها ومهدیس جون روی منبر         چند تا عکس هم از فعالیتهای روزانه رها خانوم کلید برق و....       عاشق این ست پزشکی یه وم...
2 آذر 1392
1